نیاز دارم که بنویسم. نیاز دارم این سکوت آزار دهنده درونم را بشکنم. باید بنویسم ولی نمیتوانم. نوشتن سخت شده. فکر کردن سخت شده. انگار توی اتاق شیشه ای کوچکی با شیشه های مه گرفته گرفتار شده ام. میتوانم سایه ها را ببینم و صداهای مبهمشان را بشنوم ولی انگار مغزم از پردازش چیزهایی که اطرافم رخ میدهد دست کشیده. انگار سالها کار کرده و حالا دیگر فرسوده شده است. نمیتوانم هیچ چیزی را کنترل کنم. لحظه هایم میمیرند و من کاری برایشان نمیکنم. تنها به نقطه ای زل زده ام و روزها را فقط میگذرانم. و بالاخره در یکی از همین روزها زمان از من میگذرد.
انگار ,سخت ,شیشه ,ای ,بنویسم ,ام ,نیاز دارم ,سخت شده ,کنم لحظه ,کنترل کنم ,را کنترل
درباره این سایت