محل تبلیغات شما

فکر میکنم هوا بیرون سرد است. باز باران باریده و حالم را به هم میزند. با کسی حرف میزنم که نیست. چای را داغ سر میکشم. بخار روی شیشه مینشیند. قطره های تهوع آور باران. همسایه لباس های شسته شده اش را با عجله جمع میکند تا زیرباران خیس نشوند. به اندام نحیفش زل میزنم و گمان میکنم اگر از آن بالا بیفتد چقدر خون بیرون میریزد. از دور صدای پیانو می آید. کسی از این همسایه ها نمینوازد. چون اصلا اینجا همسایه ای نیست. کسی لباس نشسته و باران هم نمی آید. چای داغ نیست چون وجود ندارد. پنجره ای نیست. تنها کسی که نیست، هست. من با آن حرف میزنم.

نیمه شب چراغ خانه ای روشن است.

گذشتن و رفتن پیوسته

کسی ,ای ,میزنم ,باران ,همسایه ,چای ,حرف میزنم ,ای نیست ,نمینوازد چون ,چون اصلا ,همسایه ها

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دبیرستان شهیدعابدی داراب روستای آبجهان